آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان اینجا چراغی روشنه از اولین باری که صداشو شنیدم یه جورایی به دلم نشست.وقتی چند روز پیش متوجه شدم که نگاهش رو منه از خوشی پر در آوردم.اما هیچ اتفاق دیگه ای نیفتاد.تا دیروز.................. اومد جلو گفت ببخشید شما جزوه کلاسو دارید؟منو میگی ذوقمرگ شده بودم.گفتم آره...... وقتی رفت تازه یادم افتاد من و اون جزو کسایی بودیم که لازم نبود امتحان بدیم. :دی
نظرات شما عزیزان: سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 21:54 :: نويسنده : paniz
|